
آیا علم به فلسفه نیازی دارد؟
نظر بیشتر عالمان علوم تجربی در مورد فلسفه چیزی است در حد تلقی بیشتر آدم های ظاهرا جدی از شعرو شاعری.همانطوریکه در نظر خیلی ها شعرو شاعری کار آدم های علاف و بیکار است فلسفه هم به نظر بسیاری از علما معادل سفسطه و کلی بافی است .خیلی ها این واژه ها را با نوعی تحقیر و تمسخر ضمنی بکار می برند و کلا هر دو را زائد و بی ارزش تلقی می کنند.
واقعا فلسفه چیست؟آیا واقعا فقط نوعی ورزش فکری و استدلال بافی بی مورد است ؟اولین فیلسوف تاریخ احتمالا اولین آدمی بود که از خود پرسید چرا و چگونه؟فلسفه از اولین هسته های تفکر و پرسش منطقی آغاز شد اساس فلسفه تفکر در مورد دنیای پیرامون و پی بردن به هستی و چرایی پدیده هاست .
از ابتدای تاریخ تفکر بشر فلسفه مقارن و ملازم سایر علوم و به عنوان جزء لازم و ضروری برای عالم شدن به شمار می رفته است برای هر عالم یا دانشوری آموختن اصول فلسفه الزامی بوده است.
طبیعتا در ابتدا که ادراک و مشاهده جهان تنها از طریق حواس محدود و خطا پذیر بشری ممکن و در نتیجه علوم بشری محدود بود، پاسخ این چراها و چگونگی ها بیشتر مبتنی بر فرضیه ها و تئوری های ذهنی بود. عالم دنیای قدیم موضوعات و مطالبی را به عنوان علم و همراه هم می آموخت که امروزه کاملا مستقل و جدای از همند. علم مجموعه ای از حکمت ،نجوم ،طب ،ریاضی، مهندسی، شیمی و…بود. حکمت که گاهی مترادف فلسفه کنونی در نظر گرفته می شود در اصل شامل فلسفه ،منطق،اخلاق،روانشناسی و بسیاری از موضوعات وابسته بوده است. بعد از دوران تاریک قرون وسطی که راه تفکر خلاقانه و انتقادی بسته بود و با شروع عصر خرد گرائی که مقارن با پیشرفت علوم تجربی و اهمیت یافتن مشاهده و تجربه مستقیم بود، عملا علوم تجربی از علوم استدلالی و عقلی جدا شدند و در اقدامی واکنشی نسبت به رکود فکری حاکم بر دوران قرون وسطی که مشاهده و تجربه را مردود می شمارد، ارزش مشاهده و تجربه مستقیم مبالغه آمیز گشت و با پیشرفت تفکر مادی گری (ماتریالیستی) در قرن 19 کار به جایی رسید که عملا هرچه که با آزمایشات تجربی و حواس بشری قابل آزمون نبود اساسا مورد انکار وجودی قرار می گرفت. دانشمندان مادی گرای قرن 19و اوایل قرن 20فرض وجود روح و حتی خدا را بدلیل اینکه با حواس بشری و آزمایشات تجربی زمان قابل اثبات نبود مورد تمسخر قرار دادند. علمای کمونیستی روسیه به استهزاء گفتند یوری گاگارین به فضا رفت اما خدا را ندید.
این سیر شتابزده عهد منجر به کنار گذاشتن بخش مهمی از تفکر عقلی و میراث نقلی بشر بدون الک کردن سره از ناسره شد. زمانی پزشکان “حکیم” خوانده می شدند که نشانگر آگاهی آنان از حکمت بود. با رویکرد جدید انها به” طبیب” یا کسی که فن طبابت را می داند، تقلیل یافتند. اگر چه در ارزش و اهمیت تجربه و مشاهده مستقیم شکی نیست و روشن است که پیشرفت عظیم علم و اختراعات و اکتشافات حیرت انگیز به واسطه همین رویکرد بوده است اما نمی توان گفت که با اهمیت بافتن مشاهده و تجربه، فلسفه و جزء اساسی آن منطق بیکباره بی ارزش می شوند. حتی در دنیای معاصر هم فیلسوفان ، معماران جامعه بشری محسوب می شوند و دانشمندان نتوانسته اند بیکباره نسل آنها را از بیخ و بن بکنند.
فلسفه در اصل ژرف اندیشی است بسیاری از مفاهیم فلسفی به نظر کسانی که با اصول آن آشنائی ندارند بدیهی یا بی نیاز از بررسی به نظر می رسند .خیلی ها اصول فلسفی را کلی بافی می دانند اما در واقع بسیاری چیزهایی را که ما بدیهی و فاقد ارزش تفکر می دانیم، در نتیجه تاثیر عرف و عادت دانسته فرض می شوند. در واقع با تفکر اصیل و عمیق می توان فهمید که بسیاری از ما به عمیق اندیشیدن عادت نداریم. فلسفه در واقع تفکر اصیل و بدون پیشداوری است .تفکر استدلالی که هر فرضی را قابل بررسی می داند و سعی می کند با برهان و منطق و نه بر اساس عرف و عادت داوری کند.
استادی داشتیم به نام آقای دکتر محمد حسن هدایتی امامی که هر جا هست خدا نگهدارش باشد .او عادت داشت که پاسخ هر سوال ساده و ابتدائی دانشجویان را که اگر مقابل استادان دیگر مطرح می کردند با تمسخر و تحقیر،متهم به کودنی می شدند چنان با تفکر و تعمق پاسخ دهد که انگار دانشمندی یکی از مهمترین پرسش های علمی را مطرح کرده است زیرا از نظر ایشان که اهل تحقیق هم بودند جواب هیچ سوالی بدیهی نبود و هر نظری را تنها با استدلال و بررسی منطقی ممکن بود پاسخ داد.
بسیاری از اوقات وقتی به راحتی می گوئیم که فلان نظریه فلسفی یاغیر علمی است ( که در واقع یعنی ارزش بررسی ندارد) در واقع زحمت تفکر بدون پیشداوری و غرض را به خود نداده و تنها بر اساس عرف و عادت واکنش نشان داده ایم. فلسفه به مدد منطق که مقوله جدائی ناپذیر آن است روش درست اندیشیدن و استدلال را می آموزد.
در ابتدای تدریس پزشکی در ایران دروس فلسفه و منطق نیز در دانشکده پزشکی تدریس می شد با گذشت زمان و با بسط رویکرد طب مدرن و بعد ها با هدف حذف دروس غیر ضروری به منظور کوتاه کردن دوره تحصیل پزشکی این دروس حذف شدند. به نظر خیلی ها مطالعه فلسفه، منطق و ریاضی برای یک پزشک بی ارزش و بی فایده است در حالی که به نظر من کدام دانشمند واقعی است که از آموختن این دروس که پایه درست اندیشیدن هستند بی نیاز باشد؟
بسیاری از ما (هر تخصصی که داشته باشیم ) مندرجات مجلات و کتب علمی مخصوصا خارجی را وحی منزل می دانیم. چون معتقدیم دنیای مدرن هر تحقیق و محققی را چنان از صافی های مختلف می گذراند که جای هیچ شک و شبهه ای در مورد هیچ کدامشان وجود ندارد در حالی که اهل فن و تحقیق می دانند که بسیاری از تحقیقات از نظر ساختاری و طراحی یا سایر موارد دچار اشکالات اساسی هستند. چندی پیش شماره های چند سال قبل هفته نامه پزشکی امروز خود را مرور می کردم به مقاله ای برخوردم که ترجمه ای بود از مقاله ای خارجی که اثر پروتئین سویا را در مورد افسردگی ووضع سلامت کلی 50 زن یائسه در سنین بین 65تا70سال بررسی کرده بود و البته نتیجه بی اثر بودن این پروتئین بود می دانیم که از ابتدا اثر سویا در درمان گرگرفتگی یائسگی و پیشگیری از پوکی استخوان مورد نظر بوده است حال اگرمطالعه ای در چنین گروه سنی که قاعدتا نه گرگرفتگی یائسگی را دارند و نه می توان پیشگیری از پوکی استخوان را در آنها سنجید انجام شد آیا از روی نتیجه آن میتوان حکم کرد که اثر مفروض این پروتئین وجود ندارد؟و آیادر چنین حکمی نمی توان ردپای حذف تفکراستدلالی و منطقی را دید؟
یا اینکه بسیار میشنویم منتقدان هومیو پاتی ادعا می کنند که داروهای هومیوپاتی به دلیل رقت فوق العاده ،فاقد ماده شیمیایی و بی اثر هستند و در همان وقت همین مدعیان ( و نه در گروهی دیگر) معتقدند که مصرف این دارو ها موجب عوارض جدی و خطرناک در بیمار می شود. صرف نظر از بحث مفید یا مضر بودن داروهای هومیوپاتی چنین انتقاداتی دارای تناقض یا پارادوکس منطقی است زیرا چیزی که می تواند دارای اثرات منفی باشد لزوما در ابتدا باید دارای اثر باشد وگر نه چنین چیزی مصداق جمع نقیضین خواهد بود.
به همین ترتیب می توان موارد بی شماری از خطاها و اشتباهات شناختی و منطقی را در بین عالمان یافت که به نظر من ناشی از یکسره کنار گذاشتن فلسفه و منطق از دروس پایه است.
فلسفه نه تنها کلی بافی نیست بلکه تعریف و روشن کردن اجزا، روش ،مبانی و لزوم هدف موضوع مورد مطالعه است.
در کلاس های هومیوپاتی گاهی به دانشجویانی بر می خورم که معتقد هستند بخشی از مطالب کتاب ارگانون که در واقع مهمترین کتاب در مورد فلسفه ،مبانی، روش و اصول هومیوپاتی است که توسط دکتر ساموئل هانه مان بنیانگزار این رشته نوشته شده است، بدیهی و زائد است .آنها می پرسند هدف نوشتن این مطالب چیست؟ این بخش ها که عمدتا قسمت ها ی فلسفی این کتاب است به تعریف مفهوم سلامتی ،بیماری، هدف درمان، وظیفه پزشک و بررسی منطقی روش های درمانی مختلف می پردازند. مطالبی که به نظر دانشجویان پزشکی ما زائد به نظر می رسند در واقع از مهمترین امور پزشکی هستند که بدون آنها درمان مفهومی ندارد. اما در اثر عرف و عادت دانسته فرض می شوند. عجیب نیست که در طول هفت سال آموزش پزشکی حتی برای یکبار هم از این مفاهیم صحبتی به میان آورده نمی شود ؟ اگر شما از یک پزشک بپرسید که چرا در پزشکی مفهوم سلامتی، بیماری ، هدف درمان بیماریها تدریس نمی شوند ممکن است با تعجب یا استهزاء روبرو شوید چرا که این مفاهیم را امور بدیهی و بی نیاز از تعریف می داند ولی اگر چنین است چرا اگرحتی در یک جمع محدود پزشکان هم چنین سوالاتی را مطرح کنیم به یک تعریف واحدیا اکثریتی از یک تعریف واحد یکسان نمی رسیم ؟ امری که اگر مورد توجه قرار می گرفت شاید در رویکرد کلی پزشکی به دارو، درمان، روشهای تشخیص و تحقیقات و…و تصمیم گیری های روزانه هر پزشک تغییرات جدی ایجاد میکرد.
متاسفانه کنار زدن فلسفه و منطق باعث سردرگمی عالم، فراموش کردن هدف و جزئی نگری غیراصولی شده است که رد پای بیماریها را در درون ژنها میکاود اما از درمان یک فرد به صورتی همه جانبه عاجز است.
پزشک متخصص و متبحری در مطب خود با خط درشت نوشته بود:
” لطفا در هر بار مراجعه تنها یک بیماری خود را بیان کنید”جمله ای که تفکربرانگیز است ولی نیازی به تعریف ندارد.
در یک کلام با کنار گذاشتن فلسفه مفهوم بیماری، سلامتی، درمان و هدف آن مسکوت مانده است .مفاهیمی که باید بطور جدی به آن بیندیشیم. اندیشه هایی که شاید مانع تولید روز افزون داروهایی می شد که با تمرکز بر حذف یک علامت و یا هدف ایجاد تغییرات فوری،کل سلامتی و برآیند نهایی درمان را ندیده می گیرند.
یا شاید گاهی در چرخه ای گرفتار نمی شدیم که مرتبا برای رفع عوارض داروهای قبلی مجبور به تجویز داروهای دیگری شویم.(بیماری داشتم که برای رفع گرگرفتگی یائسگی هورمون مصرف می کرد دراثر مصرف هورمون دچار فشار خون بالا شده بود که برای رفع آن متیل دوپا برایش تجویز کرده بودند مصرف متیل دوپا در مریض حالت تهوع و سرگیجه ایجاد میکرد که برای آن هم دی منهیدرانات میخورد و در اثر مصرف داروی اخیر هم دچار یبوست شده بود که خوشبختانه در اینجا به فکر امتحان هومیوپاتی افتاده بود.)
و مهم تر از همه هر روز به بیماران خود نمی گفتیم که مثلا من فقط متخصص گوارش هستم و سردرد، بیخوابی یا ….شما به من مربوط نیست. من فقط می توانم یبوست شما را درمان کنم( که البته برای آن هم احتمالا باید تا آخر عمر دارو مصرف کنید و البته ممکن است در اثر عارضه مقاومت دارویی مرتبا مصرف آن افزایش یابد و یا اینکه پس از مدتی بی اثر شود).
شاید بیماری را که ادعا میکند پس از برداشتن رحم دچار بیماریهایش شده است، سرزنش نمی کردیم یا مرتبا با استهزا آنها را که معتقدند که عوارض اعضای مختلفشان یا بیماریهایشان به هم مربوطند را سراغ روانپزشکان نمی فرستادیم.
شاید تصمیمات منطقی تری می گرفتیم و خلصه شاید به جایگاهی می رسیدیم که دوباره شایسته لقب ” حکیم” شویم.
دکتر بهنوش نوشی
MD. DIHOM. FAMILY HOMEOPATH. RIHA
آخرین بروزرسانی ( جمعه ، 26 شهریور 1389 ، 10:58 )
اکتبر